حدیث دل |
وقتی بچه بودم کنار مادرم می خوابیدم و هرشب یک آرزو میکردم .مثلا آرزو میکردم برایم اسباب بازی بخرد؛ میگفت «میخرم به شرط اینکه بخوابی . » یا آرزو میکردم برم بزرگترین شهربازی دنیا؛ میگفت« می برمت به شرط اینکه بخوابی .» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟ » گفت «می رسی به شرط اینکه بخوابی . » هرشب با خوشحالی می خوابیدم . اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم وآرزوهایم کوچک شدند . دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید « هنوز هم شبها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می کنی؟» گفتم « شبها نمی خوابم . » گفت « مگر چه آرزویی داری؟ » گفتم « تو اینجا باشی وهیچ آرزویی نداشته باشم .» گفت «سعی خودم را میکنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی ````. برای شادی ارواح همه مادرو پدر ها صلوات [ چهارشنبه 93/12/6 ] [ 9:51 صبح ] [ محسن مجیدی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |